ای بسا بیدارچشم و خفتهدلخود چه بیند دید اهل آب و گلآنک دل بیدار دارد چشم سرگر بخسپد بر گشاید صد بصرگر تو اهل دل نهای بیدار باشطالب دل باش و در پیکار باشور دلت بیدار شد میخسپ خوشنیست غایب ناظرت از هفت و ششگفت پیغامبر که خسپد چشم منلیک کی خسپد دلم اندر وسنشاه بیدارست حارس خفته گیرجان فدای خفتگان دلبصیروصف بیداری دل ای معنویدر نگنجد در هزاران مثنوی, ...ادامه مطلب
همچو سرو و ســـــــــوسنم آزاد کردهمچو بخـــــــــت و دولتم دلشاد کرد نام من در نامـــــــــــــهء پاکان نوشتدوزخـــــــــی بودم ببخشیدم بهـشت آه کــــــــــردم چون رسن شد آه منگشـــــــــت آویزان رسن در چـاه من آن رســـــــــن بگرفتم و بیرون شدمشـــــاد و زفت و فربه و گلگون شدم در بن چـــــــــــاهی همیبودم زبوندر همه عـــــــــالم نمیگنجم کنون آفرینـــــــــــــــــــها بر تو بادا ای خداناگـــــــهان کردی مرا از غــــــم جدا گر ســــــــــــر هر موی من یابد زبانشکـــــــــــــــــرهای تو نیاید در بیان , ...ادامه مطلب
گراهام عزیز !تلفنی که زنگ نمی خورد که نیازی به اختراع نداشت !!چسب ِ قلب اختراع می کردی ؛می چسباندیم رویاین ترک های قلب ِ صاحب مرده ی ماو غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنیکه اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم!!ساده بگویم گراهام بل عزیز !حال ِ این روزهای مرا "تو هم مقصری",تو هم مقصری ...ادامه مطلب